مشارکت سیاسی زنان در ایران پس از انقلاب چالشها و راه کارها۹۲- قسمت ۲۱
1 min read
بی اعتمادی سیاسی، حالتی ذهنی است که بر مبنای آن فرد در حیات مدنی خویش تعاون، مدارا و همکاری با دیگران را احساس نمیکند. این نوع از بی اعتمادی همانند بی اعتمادی اجتماعی بازتاب شرایط بیرونی و عینی است و ویژگی شخصیت اعتماد کننده یا بی اعتماد به لحاظ سیاسی یا اجتماعی نیست. اعتماد کمتر شهروندان، به طور کلی نشان میدهد که نظام سیاسی و سیاستمداران یا هر دو مشکل دارند(ابراهیمی،۷۲:۱۳۹۰).
بر عکس آن، اعتماد سیاسی تسهیل کننده مبادلات اجتماعی است و هزینه مذاکرات و مبادلات اجتماعی را به حداقل می رساند و برای حل مسایل مربوط به نظم اجتماعی نقش تعیین کننده دارد(کلمن،۲۹۷:۱۳۷۷).
اعتماد سیاسی مبین عمق باور شخص به این امر است که سایر افراد و گروههای اجتماعی در زندگی سیاسی مدد کار او خواهند بود. تاکنون تعاریف متفاوتی از مفهوم اعتماد سیاسی ارائه شده است اما اختلاف فاحشی میان تعاریف وجود ندارد.
اعتماد سیاسی از دید هانتینگتون[۷۰] عبارت است از درجهای از انتظارات شهروندان از توانایی و موفقیت حاکمان که متناسب با انتظارات آنها باشد(هرسیج،۲۴۲:۱۳۸۳).
وارن[۷۱]، در تعریف خود از اعتماد سیاسی بر تمایل مردم در پیروی از رهبران سیاسی خویش تأکید نمود و فوکویاما[۷۲]، به درک مشترک جامعه اخلاقی، اجتماعی و سیاسی با توافق بر روی ارزشهای اجتماعی که باید تعقیب کرد اشاره نموده است.
سطوح بی اعتمادی سیاسی را میتوان به دو حوزه تقسیم نمود: بی اعتمادی به دولتمردان و سیاستگذاران که در سطح خرد قابل بررسی است و سطح کلان که در برگیرنده بی اعتمادی به دولت و اصول حکومت میشود. به طور کلی بی اعتمادی سیاسی در فرهنگ و رفتار سیاسی مردم ایران دارای ریشه بسیار عمیق تاریخی است. در این خصوص نظریه پردازان حوزه روان شناسی اجتماعی بر این اعتقادند که ریشههای بی اعتمادی سیاسی را میتوان در تاریخ سیاسی جوامع جستجو کرد(مصلی نژاد،۱۵۳:۱۳۸۶) که این بی اعتمادی ازیک طرف ناشی از استبداد و خودکامگی سلاطین بوده و از طرف دیگر پیدا شدن عناصر استعمارگر و اجنبی در صحنههای سیاسی ایران که به دنبال آن مقوله اعتماد میان دولت و مردم را دچار مشکلاتی مضاعف نموده است(فولر،۲۲:۱۳۷۷). در این راستا فساد، شکافهای اجتماعی و فرهنگی را نیز میتوان در به وجود آمدن زمینههای بی اعتمادی سیاسی اضافه کرد.
در فضای شکل گرفته پس از انقلاب اسلامی ایران، بسیاری از شهروندان ایرانی از جمله زنان تحت تأثر مؤلفههای برجامانده از فرهنگ سیاسی تبعی دوران قبل از انقلاب(که بی اعتمادی سیاسی یکی از این مؤلفهها میباشد)، فرصت مناسبی پیدا نکردند تا مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را در فضای سالم و با تعمق و عقلانیت بررسی کنند. نتیجه این بدبینی و بی اعتمادی، کاهش مشارکت سیاسی کلیه شهروندان به طور عام و زنان به شکل خاص و در نهایت زیر سؤال رفتن مشروعیت دولت میباشد. این بی اعتمادی سیاسی شکل گرفته در زنان ایرانی، نتایجی را در بر داشته است:
– اولاً باعث افزایش هزینههای مشارکت سیاسی شده است.
– در ثانی موجب بی تفاوتی و انفعال سیاسی آنان نسبت به مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شده است.
اعتماد سیاسی در واقع خود ترکیب یافته از چندین اعتماد دیگر است(حجاریان،۳۷۱:۱۳۷۸).
– اعتماد به قواعد بازی: منظور قواعد پذیرفته شده از سوی رقبای سیاسی در میدان رقابت سیاسی است.
– اعتماد به رقبای سیاسی: منظور رقیبان سیاسی است که در میدانی واحد به رقابت مشغولند.
– کاهش هزینه سیاسی: انتخابی عقلانی حکم میکند که شخص یا گروه در محاسبه هزینه و فایده عمل سیاسی مغبون واقع نشوند.
فرآیند بی اعتمادی سیاسی به عنوان یکی از مؤلفههای فرهنگ سیاسی تبعی، در جامعه زنان پس از انقلاب، در جنبههای مختلفی خود را نشان میدهد.
یکی از جنبههای بی اعتمادی سیاسی همان عزلت سیاسی[۷۳] است که منجر به عدم مشارکت سیاسی زنان در جامعه ایران پس از انقلاب گشته است. جنبه دیگر بی اعتمادی سیاسی در فرهنگ سیاسی ایران، بی معنایی[۷۴] است. زنان در این راستا به عنوان نیمی از جمعیت جامعه، ممکن است از دو طریق احساس بی معنایی کنند. یکی آن که ممکن است بر این عقیده باشند که انتخابات از بالا هدایت میشوند پس رأی آنان تأثیری بر سرنوشت سیاسی شان نخواهد داشت. از طرف دیگر کاندیدای مجلس و برنامههای آنها را شبیه به هم تشخیص میدهند که این مسأله، زنان را در انتخاب کاندیدها دچار مشکل میکند. در چنین شرایطی زنان یا رأی نخواهند داد یا تصمیماتی مبتنی بر واکنشهای احساسی اتخاذ میکنند. چنین احساس بی معنایی از جانب زنان، بی اعتمادی سیاسی را تشدید خواهد نمود(میری،۸۵:۱۳۷۴).
جنبه دیگری از بی اعتمادی سیاسی در ایران پس از انقلاب، بی هنجاری بوده[۷۵] است. این حالت هنگامی روی میدهد که اخلاق سیاسی برای زنان بی ارزش جلوه کند. چون معیارهای رفتار سیاسی برای رسیدن به بعضی از اهداف زیر پا گذاشته میشود و برای رسیدن به مقام و موقعیت حساس، ممکن است برخی از ارزشهای انسانی زیر پا گذاشته شوند و دست به تملق و چاپلوسی بزنند.
تمامی این خصلتها میتواند از زنان یک موجود تماشاگر بسازد چرا که بی اعتمادی سیاسی و بیگانگی انسان، نتیجه اش از دست رفتن تمامی پیوندهای اجتماعی با جامعه است.
بدین ترتیب بی اعتمادی سیاسی به عنوان یکی از مؤلفههای فرهنگ سیاسی معاصر، یکی از موانع مشارکت سیاسی زنان پس
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir |
از انقلاب محسوب میشود. در دوران جدید زنان با حضور کم رنگ خویش در احزاب و گروههای سیاسی این بدگمانی و ترس را و به عبارتی شرایط بی اعتمادی سیاسی را باز تولید کردهاند. از طرفی رهبران سیاسی که خود نیز پرورش یافته این فرهنگ بودهاند در برطرف کردن این بدگمانی ناتوان بودهاند و بعضاً با استبداد خود به آن دامن زدهاند.
۴-۱-۳ سیاست گریزی[۷۶]:
همواره در همه جا یک سوم زنان به طور متوسط اعلام داشتهاند که سیاست به زندگی آنان ربطی ندارد. علاقه زنان تحصیل کرده در دانشگاه به سیاست بهاندازه متوسط علاقه مردان به سیاست بوده است. به طور کلی میزان علاقه زنان دانشگاه نرفته به سیاست پایین تر از حد متوسط در میان مردان دانشگاه نرفته میباشد. همواره در اکثر مواقع، میزان شرکت زنان در انتخابات کمتر از مردان بوده است. گرایش عمده پژوهشهایی که تا کنون در این خصوص صورت گرفته در جهت اثبات این نکته کلی است که زنان موجودات سیاسی نیستند؛ بلکه بیشتر به مسایل زندگی شخصی و اجتماعی علاقه مندند. پیروی زنان از شوهران خود در زندگی سیاسی، محافظه کاری و سنت گرایی آنها حاکی از این گرایش کلی است(بشیریه،۱۱۵:۱۳۷۶).
زنان نسبت به سیاست، بیشتر دیدگاهی اخلاق گرایانه دارند تا واقع بینانه. بر این اساس، از دید آنان، سیاست به مفهوم تعقیب منافع شخصی از طریق رقابت و ستیزه، مشغلهای مردانه تلقی میشود. حال آن که، زنان به انگیزه اخلاقی رأی میدهند نه از روی نفع جویی و جاه طلبی. از طرف دیگر، عضویت زنان در سازمانهای سیاسی نیز بسیار محدود است. نسبت اعضای زن در سازمانهای حزبی بین ۱۰ تا ۲۰ درصد کل اعضا بوده است. به علاوه این نسبت در سطوح عالی زندگی حزبی کاهش می یابد. همچنین وظایف زنان در درون احزاب بیشتر به مسایل فرهنگی و روابط عمومی محدود میشود. نمایندگی زنان در پارلمانها نیز بسیار محدود بوده است.
به طور کلی از این مبحث این نتیجه حاصل میشود که زنان کمتر از مردان به زندگی سیاسی علاقه دارند و سطح دانش سیاسی آنان پایین تر از مردان است و در وجوه مختلف زندگی سیاسی مشارکت کمتری دارند. علت این امر اغلب در نوع و شیوه جامعه پذیری و تعلیم و تربیت زنان جستجو میشود. در مجموع میتوان گفت نوع جامعه پذیری زنان و الگوی رفتار سیاسی آنان منجر به دوری آنان از عرصه سیاست شده که به نوعی در بحث مشارکت سیاسی، حالت مشارکت تبعی را برای زنان ایجاد میکند و آنان برای ورود به عرصههای سیاسی و مدیریتی جامعه، القا کننده این نوع از مشارکت سیاسی خواهند بود چرا که محافظه کاری، عطوفت و ترحم زنانه بیشتر به سمت حالتی از تبعیت و فرمانبری سیر میکند(بشیریه،۱۲۰:۱۳۷۶-۱۱۷).
۴-۱-۴ توهم توطئه[۷۷]:
این نظریه بخش جدایی ناپذیر جریان اصلی فرهنگ سیاسی ما ایرانیان است که بر عرصه سیاسی جامعه غلبه دارد. وجود چنین فضایی در ذهن، بیانگر این واقعیت است که رویدادهای خارجی یکی پس از دیگری رخ می نماید بدون آن که بتوان در آنها دخل و تصرف کرد. در فضای چنین فرهنگی، حوادث و رویدادهای خارجی به صورت توطئهای از پیش طراحی شده و سازمان یافته فرض میشوند که فرد در وقوع این تحولات، هیچ نقش تعیین کنندهای برای خود قائل نیست بلکه اراده خود را دستخوش حوادث میداند. سطحی نگری، کج فهمی و سوء ظن شدید از ویژگیهای اساسی توهم توطئه است.
فکر توطئه در فرهنگ سیاسی ما ناشی از دودسته علل تاریخی و روانی است. اگرچه علل تاریخی(منظور سابقه استعمار در کشور ایران که همچنان بر ذهن هر ایرانی سنگینی میکند) بر علل روانی مقدمند و علل روانی جوهره و مایه خود را از علل تاریخی گرفتهاند(رزاقی،۲۰۷:۱۳۷۵).
از دیگر علل بروز چنین فکری در جامعه ایران میتوان شخصی بودن سیاست و غیر شفاف بودن آن باشد. همچنین این که فرهنگ سیاسی ایران، تساهل فکری و تحمل عقاید دیگران را ارج نگذاشته است. پیامد تمامی این موارد این است که ایرانیان در هر مقامیکه باشند به جای تحلیل علمی و عینی قضایا و ریشه یابی آنها برای فهم دقیق تر بر اساس اسلوب علمیبه دنبال وارد کردن نیروی خارج از اراده ایرانیان برای بررسی تحولات سیاسی هستند. وجود چنین مؤلفهای در فرهنگ سیاسی ایران پس از انقلاب، سبب مسموم شدن فضای سیاسی رقابت شده است. در چنین جوی امکان مشارکت سیاسی زنان در سطح توده هم وجود ندارد چه رسد به سطح نخبگان چرا که زنان بیشتر امور سیاسی را خارج از اراده خود میدانند. لازم به ذکر است که در فرهنگ سیاسی مشارکت جویانه این گونه طرز تفکر دیگر جایی ندارد اما از آنجایی که جامعه ایران امروز در وضعیت گذار به سر میبرد، ما همچنان شاهد پر رنگ بودن برخی از مؤلفههای فرهنگ سیاسی تبعی در ایران پس از انقلاب بوده ایم که یکی از آنها همان توهم توطئه است. در واقع منظور اصلی ما این است که زنان و مردان در ایران پس از انقلاب، تحت تأثیر این مؤلفه، کم و بیش قدرت تحلیل و ریشه یابی علمی را ندارند و سعی میکنند برای مشکلات خویش دلایل بیرونی بیاورند.
۴-۱-۵ خشونت سیاسی[۷۸]:
در فرهنگ سیاسی ایران، متأسفانه خشونت جای مهمی را اشغال کرده است. در واقع فرهنگ سیاسی ایران روی دو ستون نهاده شده است. یکی نرمش و مدارا است که این ستون میراث اندیشه سیاسی ایرانشهری است که بهاندیشه سیاسی پس از اسلام رسیده است و دیگری قهر و خشم است(عنایت،۳۲:۱۳۷۳). در اندیشه ایرانی همواره تلاش بر این بوده که توازن میان این دو حفظ شود ولی به نظر می رسد که در عمل دولتمردان خواسته یا ناخواسته خشونت را بیشتر در دستور کار خود قرار دادهاند و ابزارهای خشونت را برای دست یابی به اهداف سیاسی به کار گرفته یا تهدید به کاربرد آن کردهاند(امینی،۲۸۴:۱۳۹۰-۲۸۳). به طور کلی خشونت سیاسی به معنای به کارگیری یا تهدید به استفاده از ابزارهای خشن جهت دستیابی به اهداف خویش، در قالب یا خارج از چارچوب نظم سیاسی است. خشونت سیاسی به عنوان شیوهای برای بیان نارضایتی اجتماعی و سیاسی به کار برده میشود. در عرصه خشونت سیاسی، گرو ههای اجتماعی انحصار حکومت را در کاربرد زور به چالش فرا میخوانند(رزاقی،۲۱۰:۱۳۷۵-۲۰۹).
به لحاظ روان شناختی، روحیه زنان با خشونت عجین نیست در عوض مردان گرایش بیشتری به کاربرد خشونت و کشمکش دارند. به طور کلی در جامعهای که تساهل وجود نداشته باشد خواهی نخواهی خشونت کاربرد پیدا خواهد کرد. خشونت خود به عنوان یکی دیگر از مؤلفههای فرهنگ سیاسی تبعی مانع مشارکت سیاسی زنان خواهد بود.خشونت علیه زنان به معنای هر رفتار خشن وابسته به جنسیت است که موجب آسیب شود یا با احتمال آسیب جسمی- روانی و رنج زنان همراه گردد و عوامل ایجاد کننده آن میتواند خانواده، مجامع عمومی و دولت باشد.
۴-۱-۶ عدم تساهل و سعه صدر[۷۹]:
عدم تساهل و فقدان سعه صدر در فرهنگ سیاسی ایران، جایگاه ویژهای دارد. به دلیل حاکمیت چنین نگرشی، فرهنگ سیاسی ما همواره فرهنگ استبدادی بوده است(امینی،۲۸۲:۱۳۹۰).
مفهوم تساهل یا سعه صدر عبارت است از بردباری انسان در قبال چیزی که نسبت بدان گرایش منفی دارد. به طور کلی میان تساهل و بی تفاوتی باید تمایز قائل شد. در تساهل باید میل اصلی به مخالفت و مقاومت وجود داشته باشد اما نادیده گرفته شود. به این معنا، تساهل عملی عقلانی و مبتنی بر خود داری است. در حالی که در بی تفاوتی، میل اولیه به مخالفت وجود ندارد. عامل تساهل در یک جامعه میتواند فرد، گروه اجتماعی، مذهب یا خود حکومت باشد. در واقع عدم تساهل و نبود سعه صدر نوعی جزم اندیشی و جمود فکری است. وجود عدم تساهل در فرهنگ سیاسی ایران معاصر، سبب گشته تا در طرح اندیشهها و نقادی فرهنگ سیاسی گذشته ناکام بمانیم و به عبارتی عدم تساهل، منجر به عقب افتادگی و انحطاط فرهنگی جامعه ایران شده است و این که تحت تأثیر آن، در رفتار نخبگان سیاسی و به تبع آن اکثر اعضای جامعه اعمال خشونت و سرعت در انتقام جایگزین مدارا شده است(آل غفور،۵۵:۱۳۸۰).
گفته شده است که هر فرهنگی که نتواند در مبانی خود بیاندیشد و در آن تجدید نظر کند لاجرم تمدنی دیگر، مبانی نظری خود را بر او تحمیل خواهد نمود و این همان چیزی است که اکنون بر ما حادث شده است. هر تمدنی زائیده طرح اندیشهها و واکنش در برابر توان آزماییها و تهدیدات است و با نیروی عقل نقاد است که به رونق و شکوفایی می رسد(رزاقی،۲۰۸:۱۳۷۵).
در ایران پس از انقلاب، تحت تأثیر چنین خصوصیتی احساس مسئولیت، انصاف در قضاوتهای فردی و جمعی و اعتدال در جامعه دچار مشکل شده است. از طرف دیگر، به دلیل حاکم بودن فرهنگ مردسالاری بر حوزههای مختلف جامعه از جمله حوزه سیاست، تساهل کافی نسبت به آرا و نظریات سیاسی بسیاری از شهروندان از جمله زنان به کار برده نشده است که این عامل خود مانعی بر راه مشارکت گسترده زنان در امر سیاست گردیده است. در این خصوص، همچنین لازم به ذکر است که در ایران پس از انقلاب به دلیل حاکم بودن چنین جوی بر جامعه، مطالبات سیاسی زنان انباشته گشته و دولتهای حاکم سعی چندانی در پاسخ دادن به این مطالبات نداشتهاند.
در دوران ریاست جمهوری خاتمی، وی تا حدودی سعی در پاسخ دادن به خواستههای سیاسی زنان داشته و در خصوص حضور زنان چه در عرصههای عمومی و چه در عرصههای سیاسی جامعه، شاهد افزایش حضور زنان در این دوره بوده ایم. برای مثال تعداد زنان در مجلس شورای اسلامیدر طی سالهای ریاست جمهوری وی در قیاس با دوران پیشین افزایش یافته است؛ چرا که تعداد زنان در دوره اول مجلس شورای اسلامیدر سال(۱۳۵۸) از ۲۷۰ نفر نماینده، ۲ نفر زن بوده و در دوره دوم در سال(۱۳۶۲) از ۲۷۰ نفر نماینده، ۴ نفر زن بوده و همچنین در دوران سوم در سال (۱۳۶۶) باز همان ۴ نفر بوده و در دور چهارم نیز در سال (۱۳۷۰)، ۹ نفر بوده است اما به ترتیب در دورههای پنجم و ششم مجلس در سالهای( ۱۳۷۴) و (۱۳۷۹) تعداد زنان به ۱۳ و ۱۱ نفر افزایش یافته است(کار،۱۴۴:۱۳۹۰).
شاید دولتهای بعدی هم سعی در پاسخ دادن به مطالبات سیاسی زنان نمودهاند لیکن به دلیل نگرش خاصی که برخی از سیاست مداران نسبت به زن و تواناییهای او داشتهاند، مانع از عملی نمودن خواستههای زنان در جهت حضور هر چه پر رنگ تر آنان در عرصه سیاست گشته است. بر همین اساس زنان نیز از هر فرصتی که به دست آید استفاده میکنند و به حکام و نخبگان حکومتی واکنش نشان خواهند داد. از دیگر چالشهای موجود در فرهنگ سیاسی ایران پس از انقلاب که ساختارهای سیاسی سعی در تشدید آنها داشتهاند میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
فقدان تجربه و تمرین مردم سالاری، تراکم قدرت، مقطعی و زود گذر بودن جریانهای سیاسی، تفکیک ناقص قوا،ساختار قانونی و ضعف نظام حقوقی، شخصیت پرستی، نسبت سنجی در امور، عدم تناسب کمی و کیفی جریانهای سیاسی با نیازهای یک نظام دینی، دنباله روی از الگوهای غربی و حاکمیت افکار وارداتی و برخی جریانهای سیاسی، ضعف تعهد و مسئولیت در قبال فرهنگ سیاسی کشور و انقلاب و …(وثوقی،۲۴:۱۳۸۹).
علی رغم مطالب ذکر شده در خصوص فرهنگ سیاسی ایران معاصر، لازم است قید گردد که فرهنگ سیاسی ایرانیان مشحون از قطبهای متضادی است که نمیتوان در یک تحلیل یک سویه از آن به بهانه دیدی انتقادی، تأکیدی افراطی بر برخی جنبهها و جلوههای فرهنگی در ایران، نمود و جنبههای مثبت را نادیده گرفت و یا برخی ویژگیها را رسوخ یافته در وجوه زندگی ایرانیان نامید(عیوضی،۲۲:۱۳۸۵-۲۰).
در خصوص موانع مشارکت سیاسی زنان پس از انقلاب، نمیتوان صرفاً از منظری تک بعدی (منظور همان فرهنگ سیاسی تبعی است) به مسأله نگریست. با وجود آن که مفروض این رساله آن است که فرهنگ سیاسی تبعی در ایران پس از انقلاب، مهم ترین مانع در رسیدن زنان به مشارکت سیاسی رقابتی بوده است لیکن موانع دیگری در این خصوص وجود دارند که در زیر به آنها خواهیم پرداخت.